منی که نام شراب از "کتاب" می شستم
زمانه "کاتب" دکان می فروشم کرد
من رشته ی محبت تو پاره می کنم
شاید گره خورد به تو نزدیک تر شوم
چه کوتاه است شب های وصال دلبران یارب!
خدا از عمر ما بر عمر این شب ها بیفزاید
به گلشن رفتم و در خون نشستم
که هرجا غنچه یی دیدم دلی بود
به روی او نگرستن زمن نمی آید
من این دو دیده برای گریستن دارم
بعد عمری که "فصیحی" شب وصلی رو داد
مردم دیده ی ما در سفر دریا بود
مرنج ار وداع تو ناکرده رفتیم
که از خویش رفتن وداعی ندارد
مُردم ز رشک، چند ببینم که جام می
لب بر لبت گذارد و قالب تهی کند
نامه به دست نامه بر دیدم و نقش ره شدم
این شدم از نوشتنت، آه ز نانوشتنت
شبی زقد تو افتاد سایه بر دیوار
هنوز عاشق بیچاره رو به دیوار است
شب فراق تو شاهد بود ستاره ی صبح
که خواب رنجه شد از انتظار دیده ی من!
ما کم بضاعتیم و وصالت گران بهاست
مشکل میان ما و تو سودا به هم رسد
کس را نبینم روز غم جز سایه در پهلوی خود
آن هم چو بینم سوی او گرداند از من روی خود
به چه عضو تو زنم بوسه؟ نداند چه کند
بر سر سفره ی سلطان چو نشیند درویش
ز بس به حسن وی افزود، غم گداخت مرا
نه من شناختم او را نه او شناخت مرا
دلم پر آتش و چشمم پر آب شد هردو
دو خانه وقف تو کردم خراب شد هردو
دستی به دامن تو و دستی بر آسمان
دست دگر کجاست که خاکی به سر کنم؟
دل در خیال چشم تو از دست داده ام
یک شیشه را به دست دو بدمست داده ام
در آرزوی تو شوقم نگر که در شب هجران
اجل به کار خود و من در انتظار تو بودم
دوش تقلید جرس کردم و صد قافله سوخت
آه اگر ناله پریشانتر از این می کردم
دست رحمت کس به سوی من نمی سازد دراز
چون گل پژمرده بر روی مزار افتاده ام
در بر آمد یار و ما بیخود شدیم
بخت شد بیدار و ما را خواب برد
دامن از دستم کشیدی،گریه تا دامن دوید
دورشوگفتی زپیشم، اشک پیش از من دوید
طرفه حالی است که عاشق شب هجران دارد
خواب ناکردن و صد خواب پریشان دیدن
یک خنده چو گل نامزدم ساخته بودند
چیدند مرا غنچه و آن هم زمیان رفت
جان رفت و عمری است که در انتظار تو
دزدیده ام به دل نفس واپسین خویش
نظرات شما عزیزان: